با نگاههای معنی دار کارگردان روبرو شدم
«وقتی که قرارداد بازی در آن مجموعه را بستم و چند روز بعد به محل ضبط مجموعه رفتم با نگاههای معنی دار کارگردان روبرو شدم و هر بار که این اتفاق رخ می داد به خودم نهیب میزدم که دارم اشتباه میکنم، زیرا آقای کارگردان صاحب همسر است و در نتیجه با خود فکر نمیکردم که دچار سوءتفاهم شدهام»
بالاخره کارگردان با پرویی پیشنهاد خود را مطرح کرد
خلاصه مدتی گذشت و کارگردان حسابی از کار من راضی بود و هوای مرا داشت تا جایی که به نویسندگان توصیه می کرد برای من دیالوگ بیشتری بنویسند و من هم حسابی خوشحال بودم تا اینکه یک روز بالاخره اتفاقی که از آن میترسیدم رخ داد و آقای کارگردان حرفی را که نباید میگفت بر زبان آورد و با پررویی تمام پیشنهاد خود را با من مطرح کرد. من نیز با عصبانیت تمام به او جواب منفی دادم و از ترس ریختن آبرو و از دست دادن کار به هر نحوی که بود قضیه را ماست مالی کردم به طوری که حتی سعی میکردم در طول روز کمتر با کارگردان هم صحبت شوم.
چند روزی به همین منوال گذشت و کارگردان دیگر صحبتی در آن رابطه با من نکرد و من خوشحال از اینکه ماجرا تمام شده است، به کار خودم ادامه میدادم تا اینکه بعد از یک هفته برای بار دوم پیشنهاد بیشرمانه خود را با من مطرح کرد و من هم باز با گریه از زیر بار حرفش شانه خالی کردم. اما او پس از چند روز برای بار سوم پیشنهادش را به من داد و وقتی که برای بار سوم به او جواب منفی دادم در کمال بی ادبی رو به من کرد و گفت: ببین در این مجموعه ما باید چند ماه با یکدیگر زندگی کنیم و در ظرف این مدت هم هر کسی جفت خودش را پیدا کرده مثلا آقای… که بازیگر است با خانم… دوست شده یا آقای…. با خانم….. و خیلیهای دیگر،خوب ناسلامتی من کارگردان هستم و باید با چند نفر دوست باشم که یکی از آنها باید تو باشی.
با شنیدن این حرف از دهان کارگردان دنیا دور سرم چرخید، زیرا او از بازیگرانی نام میبرد که همگی متاهل و صاحب خانواده بودند. کسانی که حتی همسرانشان از هنرمندان سینما و تئاتر و تلویزیون هستند.
قبول نکردم تسویه حساب کردند
دیگر نتوانستم تحمل کنم، برای همین به سرعت آنجا را ترک کردم. همان شب برنامه ریز سریال به من زنگ زد و گفت شما فردا بازی نداری و آماده باش تا نوبت بازی تو شود، اما این آماده بودن ? روز به طول انجامید و وقتی که در روز پنجم با مدیر تولید کار تماس گرفتم به من گفت که کارگردان به نویسندگان دستور داده تا دیگر هیچ نقشی برای تو ننویسند، بنابراین فردا بیا و تسویه حساب کن.
کارگردان پشت سرم ماجرا را برعکس جلوه داد
دنیا دور سرم چرخید و اشک در چشمانم حلقه زد و از سر ناچاری قضیه را با پدرم در میان گذاشتم. او هم در حالیکه از عصبانیت نزدیک بود سکته کند به کارگردان زنگ زد و با او صحبت کرد اما کارگردان منکر همه چیز شد و به پدرم گفت که دختر شما دروغ میگوید من صاحب زن و زندگی هستم و همسرم را هم خیلی دوست دارم فقط مدیر گروه به من گفته تا دیگر از دختر شما برای ادامه مجموعه استفاده نکنم. بعد هم فهمیدم که کارگردان به همه عوامل در پرسش عدم حضور من گفته است که چون من از نویسنده خواستهام اگر نقش مرا بیشتر کند، در عوض با او رابطه برقرار میکنم من را اخراج کرده است.
هر چیز را که میگفت میتوانستم تحمل کنم، اما این تهمت بزرگ برایم قابل تحمل نبود، به همین دلیل به نزد کارگردان رفتم و او را تهدید کردم که همه چیز را به تهیه کننده و دیگر مسوبین خواهم گفت و نویسنده را هم میآورم تا شهادت دهد که حرف تو دروغ بوده است. اما او در کمال خونسردی رو به من کرد و گفت: همه عوامل این مجموعه از دوستان چندین ساله من هستند و مطمئن باش مرا به خاطر تو خراب نخواهند کرد تازه عوامل این کار از طریق من دارند نان میخورند پس هیچ وقت درصدد قطع نان خود برنخواهند آمد، تو هم اگر این قضیه را با کسی در میان بگذاری مطمئن باش کاری میکنم که مجبور شوی تا آخر عمر دور کار بازیگری را خط بکشی.
اکنون مستاصل و درمانده ام