سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که با حق درآویخت ، خون خود بریخت . [نهج البلاغه]
هــمــــگــامــــــــــان دهــنــــــــــو عــلامــــــــرودشــت
درباره



هــمــــگــامــــــــــان دهــنــــــــــو عــلامــــــــرودشــت


مدیر وبلاگ : عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم[134]
نویسندگان وبلاگ :
اصغـر صـدیقـی کارشناسی دانشگاه سعادت شهر
اصغـر صـدیقـی کارشناسی دانشگاه سعادت شهر[33]
شیخ روح الله هاشمی[8]
سید محمد حسین هاشمی (کهنویه) (@)[3]

احمد عباسی از قم[43]

پیوندها
 
  اعتیاد بلایی که حیثیت جامعه ما را به باد داده است
دادگاه کیفری تهران‌ شاهد محاکمه مردی بود که آنقدر دخترش را ترسانده بود که در اتفاقی نادر در علم پزشکی دختر بیچاره قلبش ترکید و مرد.

به گزارش تهران امروز، در ابتدای این جلسه نماینده دادستان تهران با بسیار فجیع خواندن این جنایت گفت: این قتل یکی از مهیب ترین قتل‌های سال‌های اخیر تهران است. متهم اصلی این پرونده که اکنون در دادگاه حاضر است دختر ?? ساله خود را آنقدر شکنجه کرده که وی دچار ترکیدگی قلب شده است.

وی ادامه داد: این اتفاق21آبان ماه 1378 در محله ستارخان تهران رخ داد. در این روز ماموران پلیس از احتمال کشته شدن این دختر توسط پدر خود با خبر شدند.آنها پس از رسیدن به محل متوجه شدند که خانه‌ای که دخترک در آن حبس شده بود، منفجر و این دختر جان خود را از دست داده است.

آنها رضا پدر این دختر را بازداشت و او را به اداره آگاهی انتقال دادند. این مرد که می‌گفت به شیشه اعتیاد دارد و مدتی قبل از مادر مقتول (سارا) جدا شده و حضانت فرزند خود را به عهده گرفته است در جریان بازجویی گفت به خاطر سوءظنی که به دخترش داشته او را به قتل رسانده است. رضا درباره نحوه ارتکاب این جنایت گفت: ابتدا مریم را شکنجه کرده و او را با سیم به بخاری روشن بستم. بعد مقداری نفت روی او ریخته و او را به آتش کشیدم.

 

با توجه به اعترافات متهم و سایر شواهد و مدارک، ارتکاب این جنایت توسط وی قطعی است و بنده تقاضای صدور مجازات قانونی را برای وی دارم.

سپس دادگاه از مادر مقتول خواست در جایگاه حاضر شود. این زن که می‌گفت پس از مرگ فجیع دخترش دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارد و روز و شبش را با غصه و اندوه فراوان می‌گذراند گفت: چرا من نباید بتوانم برای این مرد جنایتکار که اینطور فجیع دختر خود را کشته است از دادگاه تقاضای قصاص کنم؟ حالا که این کار برایم مقدور نیست از قضات استدعا دارم اشد مجازات ممکن را برای این مرد در نظر بگیرند تا وی کمی از جزای کاری که انجام داده را در این دنیا بکشد.


این زن که به شدت می‌گریست ادامه داد: من به خاطر اعتیاد رضا به شیشه از او جدا شدم. رضا بعد از کشیدن شیشه به عالم و ادم مشکوک می‌شد. او من و سارا را آزار می‌داد و زندگی را برایمان زهر ما رساخته بود. من که دیگر زندگی با او برایم امکان‌پذیر نبود از او جدا شدم اما دادگاه با توجه به بالای هفت سال بودن سارا حضانت او را به این مرد داد. سارا هر چندوقت یکبار به دیدن من می‌آمد و با خواهرم دردل می‌کرد. خواهرم به من می‌گفت که سارا از ازارهای پدرش گله می‌کند و می‌گوید پدرش با او به شد ت بدرفتاری می‌کند. او گفت، رضا با اسلحه‌ای که دارد تا‌کنون چندین بار سارا را تهدید به قتل کرده است. ما چون دادگاه حضانت سارا را به پدرش داده بود کاری نمی‌توانستیم بکنیم.چند بار با کانون حمایت از کودکان تماس گرفتیم اما آنها گفتند که چون سرپرستی وی به پدرش سپرده شده است کاری نمی‌توانند برای سارا بکنند. من به‌شدت نگران تهدیدهای رضا بودم تا اینکه روز حادثه سارا چند پیامک به خاله‌اش زده و به او گفته بود امروز دیگر پدرش او را خواهد کشت.

وقتی خواهرم این قضیه را به من خبر داد به سرعت به خانه رضا رفتم. در طول مسیر به برادرم زنگ زدم و از او خواستم به کمک ما بیاید، او هم خود را به خانه رضا رساند.به پلیس 110 هم زنگ زدم و ماجرا را به آنها گفته و خواستم هرچه سریع‌تر خود را به محل برسانند.با برادرم به در خانه رسیدیم از داخل سر و صدا میآمد. رضا دم در آمد و با او درگیر شدیم. ما هم صبر کردیم تا پلیس بیاید اما هرچه صبر کردم هیچ ماموری نیامد، حدود ?? دقیقه از تلفن من به پلیس گذشته بود که یکمرتبه صدای انفجار شدیدی از داخل خانه آمد و اتاقی که سارا در آن زندانی شده بود منفجر شد. با ورود به خانه متوجه مرگ سارا شدم. من از پلیس 110 به خاطر این تاخیر زیاد شکایت کردم اما به جایی نرسید. اگر پلیس زودتر می‌آمد یا من از پلیس قطع امید کرده و خودم برای نجات دخترم به داخل می‌رفتم الان سارا زنده بود.

پزشکی قانونی با معاینه جسد گفت سارا قبل از انفجار از ترس دچار ترکیدگی قلب شده و جان خود را از دست داده است. رئیس دادگاه پس از این اظهارات که با تاسف شدید حاضران در دادگاه همراه شد از متهم خواست به دفاع از خود بپردازد.

متهم با حضور در جایگاه به بیان حرف‌هایی پرداخت که به سختی می‌شد منطق خاصی را در آن پیدا کرد.

رضا ابتدا خود را دارای مشکل روحی خوانده و گفت: من می‌دانستم که عده‌ای از مدت‌ها پیش دارند من و سارا را تعقیب می‌کنند و می‌خواهند زندگی ما را نابود کنند. این گروه یک گروه اینترنتی بود. روز حادثه وقتی سارا به خانه آمد، از او خواستم لپ‌‌تاپش را روشن کند. وقتی او لپ تاپش را درآورد و به اینترنت وصل کرد متوجه عده‌ای شدم که با وصل شدن ما به اینترنت در حال رصد کردن ما هستند. آنها می‌خواستند زندگی دخترم را تباه کنند و سارا هم متوجه این توطئه نبود. برای نجات سارا تصمیم گرفتم او را بکشم.

سارا را با سیم به بخاری بستم و مقداری نفت روی او ریختم. او شروع به جیغ و داد کرد. بعد هم کل اتاق را آغشته به نفت کردم و از او خواستم فریاد بکشد تا دوستان اینترنتی‌اش به کمک او بیایند. از خانه بیرون رفتم که یک مرتبه خانه منفجر شد.

بعد از آن اظهارات، وکلای متهم در جایگاه حاضر شده و گفتند که در نظریه اولیه پزشکی قانونی آمده است که رضا دچار جنون شده و دخترش را به قتل رسانده است، هر چند نظریه دوم بیماری او را رده کرده. آنها از دادگاه خواستند تا یکبار دیگر پزشکی قانونی را مکلف به بررسی وضعیت روحی متهم کند.

اما در پایان هیات قضات شعبه 71دادگاه کیفری استان تهران متهم را مجرم شناخته و او را به 12 سال زندان و 10 سال تبعید محکوم کرد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/13:: 1:40 صبح     |     () نظر
   فکر نمیکنم بعد ازخواندن این مطلب نیازی به دلیل باشه
به گزارش آخرین نیوز به نقل از خبر، شوهر معتادم مرا در قبال در یافت مبلغی بسیار ناچیز به چهار جوان فوخته بود که پلیس به دادم رسید.

من و همسرم حدود ? سال قبل بطور عاشقانه زندگی مشترکمان را شروع کردیم وآن زمان او در یکی از شرکت های خصوصی مشغول به کار بود.

ما در دو سال اول زندگ ی مشترکمان ، زندگی بسیار شیرین ودوست داشتنی ای را داشتیم ونسبت به همدیگر نیز عشق می ورزیدیم که پس از دو سال متوجه تغییراتی در رفتار وی شدم .

آره ، بعد از مدتی فهمیدم که همسرم معتاد می باشد اما نمی دانستم که معتاد به چه موادی می باشد .

یکسال بعد از آن در حالی که سومین سال ازدواجمان نیز گذشته بود از یکی از دوستان همسرم فهمیدم که اوبه دلیل اعتیاد به کراک مدت دوماهی است که از محل کارش اخراج شده است.
 
به گزارش آخرین نیوز به نقل از خبر، شوهر معتادم مرا در قبال در یافت مبلغی بسیار ناچیز به چهار جوان فوخته بود که پلیس به دادم رسید.

من و همسرم حدود ? سال قبل بطور عاشقانه زندگی مشترکمان را شروع کردیم وآن زمان او در یکی از شرکت های خصوصی مشغول به کار بود.

ما در دو سال اول زندگ ی مشترکمان ، زندگی بسیار شیرین ودوست داشتنی ای را داشتیم ونسبت به همدیگر نیز عشق می ورزیدیم که پس از دو سال متوجه تغییراتی در رفتار وی شدم .

آره ، بعد از مدتی فهمیدم که همسرم معتاد می باشد اما نمی دانستم که معتاد به چه موادی می باشد .

یکسال بعد از آن در حالی که سومین سال ازدواجمان نیز گذشته بود از یکی از دوستان همسرم فهمیدم که اوبه دلیل اعتیاد به کراک مدت دوماهی است که از محل کارش اخراج شده است.

خیلی برایم سخت وناگوار بود چرا که از سویی همسرم رابسیار دوست داشتم واز سویی دیگر فرزند دوم مان نیز در راه بودواین برایم بسیار سخت وناگوار بود.

اوایل به روی خودم نیاوردم اما کم کم مسائل مالی ومشکلات آن به دلیل بیکاری همسرم داشت مارا از پای در می آورد، بعد از اون دیگه کاری درست وحسابی پیدا نکرد ، بجز آنکه هر از گاهی برای مدتی کوتاه در جایی کار می کرد وبعد از آن اخراج می شد.

روز به روز وضعمان بدتر می شد وکم کم همسرم با بالا رفتن مصرفش روبه فروش وسایل منزل کرد که با مقاومت من روبرو می شد وگهگاهی هم با کتک زدنم به هدف خود می رسید.

باورم نمی شد که همسرم واقعا همان فردی باشد که در اوایل ازدواجمان با وی آشنا شده بودم چرا که دیگه اعتیاد اورا از پای در آورده بود واز سویی او دیگر پدر دو فرزندم بود.

خیلی از شبها به منزل نمی آمد و نمی دانم در کجا می خوابید چون از هر دوست وآشنایی در زمان غیبتش از منزل سراغش را می گرفتم اظهار بی اطلاعی می کرد.

من که عرصه را بر خود تنگ دیدم به این فکر افتادم که خودم به سرکار بروم ونان آور منزل شوم به همین دلیل با یک شرکت خدماتی شروع به کار کرده وبا هماهنگی آن شرکت به نظافت منازل وآپارتمانها می پرداختم .

در آمد کارم کم وسخت بود اما هزینه منزل وفرزندانم را می توانستم پرداخت کنم وگهگاهی شوهرم که متوجه می شد من از کارم دارای مبلغی پول هستم با کتک کاری واعمال فشار هرچه که داشتم از من می گرفت وخرج مصرف خود می کرد.

خلاصه زندگی به کام من وفرزندانم نبود اما چه قدر سخت بود که همسرم را با آن وضع می دیدم او دیگه از سویی عادت کرده بود به گرفتن پول از من واگر پولی نبود کتکش برای من بودو از سویی دیگه به دامی افتاد که راهی برای فرارنداشت.

یک روز از بیرون وارد منزل شد که بچه ها خوابیده بودند ومن هم از خستگی ومریضی افتاده بودم که او را دیدم وبلافاصله پس از وارد شدنش از من طلب مبلغی پول کرد.

اما من هیچ پولی در بساط نداشتم وبه همسرم گفتم که ندارم ، آماده کتک خوردن بودم که گفت : حالا که بچه ها خوابند بیا تا یک کار مناسب وپور در آمدی برات سراغ دارم.

گفتم کارش چیه؟ او جواب دادبا پیمان کارش هم صحبت کردم گفت که همسرت را بیا رسرکار.

گفتم : بذارش برای فردا ، امروز هم خسته هستم وهم مریضم که او درجواب گفت:پیمانکار شرکت گفته اگر همسرت را همین الان بیاری سرکار استخدامش می کنیم ولی اگر فردا باشد کسی دیگر استخدام می شود.

هرچه از همسرم پرسیدم نگفت کارش چیست؟ فقط گفت که ، کار مناسب وپردر آمدمی باشد.

باالاخره با لباس پوشیدن وآماده شدنم با هم رفتیم بیرون و مرا به یک ساختمان نیمه کاره در حال ساخت که تقریبا متروکه نیز بوده برده وگفت : توهمین جا باش من میروم پایین وبر می گردم.

اون رفت پایین ساختمان وبعد از یکی دو دقیقه دیدم با چهار جوان در حال صحبت کردن می باشد.

خیلی تعجب کردم اما وقتی که کنجکاوشدم متوجه شدم او مقداری پول از هرکدامشان گرفته ورفت.

من در کمال تعجب رفتم به سمت پله ها که به یکباره یکی از آن جوانها با چشمانی براق جلوی مرا گرفت وگفت کجا ؟ گفتم می خواهم با همسرم بروم منزل ، اون جوان گفت: همسرت پولش را گرفت و رفت وتو باید خواسته ما چهار نفر را جواب بدی .

گفتم : منظورت را متوجه نمی شوم.

اوگفت: خودت را نزن به اون راه که به یکباره دیدم دنیا جلوی چشمانم سیاه شده بود.دیگه همه چیز را فهمیده بودم،او مرا فروخته بود. او شرف و آبرویم را به حراج گذاشته بود.

باورم نمی شد که همسرم مرا مثل یک حیوان بفروشد ،توفکربودم که دیدم هرچهار نفری دارندمثل گرگ به من حمله می کنند من هم که شدیدا هم وحشت کرده وهم ترسیده بودم جیغ می کشیدم .بعد از مدتی کوتاه از جیغ وداد من واز شانس من ویاری خدا بعد از پاره شدن لباس من و یکی از آن جوانان ماشین پلیس که از آن کنار ساختمان خرابه می گذشت متوجه می شود وبه دادم رسیده وآن چهار جوان را هم دستگیر می کند


 

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/12:: 12:22 صبح     |     () نظر
 کاش اعتیاد فقط دامن معتاد رامیگرفت

ناگهان متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خیلی سریع بیرون آمدم و پا به فرار گذاشتم. هوا خیلی تاریک بود و می ترسیدم جایی بروم. برای همین هم جلوی یک مغازه شیرینی فروشی نشستم و از ترس و وحشت گریه می کردم که ماشین پلیس را دیدم و از ماموران کمک خواستم.

خراسان نوشت: او را عمو صدا می زدم و فکر می کردم چون به من و پدرم کریستال می دهد، آدم خوبی است، اما از روزی که توی خانه اش زندانی شدم و او با حرکات و رفتار زشت خود آزارم می داد، فهمیدم آدم کثیف و بی رحمی است.من ?? شبانه روز در خانه دوست پدرم ناله کردم و اشک ریختم تا این که بالاخره موفق شدم از آن جا فرار کنم و خودم را نجات دهم.

دختربچه ? ساله که پدرش او را در قبال خرید مقداری موادمخدر به یکی از دوستان قاچاقچی خود فروخته است در بیان داستان بغرنج زندگی اش گفت: پدرم به موادمخدر اعتیاد دارد و مادرم نیز ? سال قبل به خاطر قاچاق تریاک دستگیر شد و به زندان افتاد. من نتوانستم مثل دوستانم درس بخوانم و بعد از زندانی شدن مامان، زن غریبه ای که به خانه ما رفت و آمد داشت مرا به کریستال معتاد کرد.

الان یک شبانه روز است که «کریس» مصرف نکرده ام و انگار آتش به جانم افتاده!دخترک لاغر اندام که چشمان معصومش در باتلاق کبود بدبختی گرفتار شده بود در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد افزود: ?? روز قبل پدرم مرا همراه خود به خانه یکی از دوستانش که از او مواد مخدر می خرید برد و گفت: دخترم این جا منتظر باش و با بچه های عمو بازی کن، زود برمی گردم. من که قول داده بودم دختر خوبی باشم صورتش را بوسیدم و گفتم فقط زودتر بیا تا به خانه برگردیم.

آن روز بابا با عجله رفت اما دیگر از او خبری نشد و دوست پدرم در این چند روز جلوی چشم همسرش مرا آزار و اذیت کرد و تازه می خواست مرا در اختیار مشتریان موادمخدر که به خانه او رفت و آمد داشتند قرار دهد. فرشته ادامه داد: دیشب دلم خیلی گرفته بود و دعا می کردم راه فراری پیدا کنم.

ناگهان متوجه شدم در خانه باز مانده است. من خیلی سریع بیرون آمدم و پا به فرار گذاشتم. هوا خیلی تاریک بود و می ترسیدم جایی بروم. برای همین هم جلوی یک مغازه شیرینی فروشی نشستم و از ترس و وحشت گریه می کردم که ماشین پلیس را دیدم و از ماموران کمک خواستم.

این دختر کوچک در پایان با چشمان گریان گفت: از تمام باباها و مامان ها خواهش می کنم مراقب باشند تا معتاد نشوند و بچه های خود را دوست داشته باشند.درخور یادآوری است با پی گیری های کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد و به دستور مقام قضایی، دخترک ? ساله به سازمان بهزیستی تحویل داده شده است و تحقیقات پلیس برای دستگیری متهمان پرونده ادامه دارد.

کلمات کلیدی: اعتیاد، پیامد اعتیاد


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/11:: 11:52 عصر     |     () نظر
   آنان که تفاوت شهوت و عشق را
 
نمی دانند، این مطلب رابخوانند
جوان خواستگار وقتی با مخالفت خانواده دختر مورد علاقه‌اش برای ازدواج روبه‌رو شد، نقشه شیطانی را رقم زد. متهم پس از بیهوش کردن دختر جوان، او را ربود و با انتقال به خارج از شهر مورد آزار و اذیت قرار داد و فیلم غیراخلاقی تهیه شده از دختر جوان را برای دوستانش بلوتوث کرد.

به گزارش «جام‌جم»، روزهای پایانی آبان ماه امسال مردی با حضور در اداره اطلاعات شهرستان یاسوج از خواستگار دخترش به اتهام آدم‌ربایی و آزار و اذیت شکایت کرد.

ماموران در تحقیق از این مرد متوجه شدند که جوان خواستگار علاوه بر ربودن دختر مورد علاقه‌اش و آزار و اذیت وی، با تهیه فیلم غیراخلاقی از دختر جوان آن را برای برخی از دوستان خود و همسایه‌های شاکی از طریق تلفن همراه بلوتوث کرده است. با تشکیل پرونده‌ای در این ارتباط در دادسرای یاسوج، ماموران اداره اطلاعات این شهرستان تحقیقات در این باره را آغاز کردند.


جستجوی ویژه برای دستگیری مرد شرور
با احضار دختر جوان برای ادامه تحقیقات به مرکز پلیس وی حادثه تلخی که برایش رقم خورده بود را بازگو کرد.

با شنیدن گفته‌های دختر جوان، جستجوهای ویژه برای یافتن متهم فراری ادامه پیدا کرد تا عاقبت اوایل هفته جاری خواستگار انتقامجو وقتی خود را در خانه یکی از اقوامش مخفی کرده بود، شناسایی و دستگیر شد. پس از منتقل شدن متهم به اداره اطلاعات شهرستان یاسوج وی در بازجویی‌ها با اظهارات متناقض قصد فرار از مجازات را داشت که در ادامه بازجویی‌ها به جرم سیاه خود اعتراف کرد.

اعتراف به نقشه شیطانی
متهم در اظهاراتش گفت: چندی پیش با حضور در مهمانی خانوادگی با دختر جوان ـ شاکی ـ آشنا شدم. پس از این ملاقات ارتباطمان شکل گرفت. پس از مدتی تصمیم به ازدواج با وی گرفتم. دخترمورد علاقه‌ام می‌‌گفت به خاطر وضعیت مالی‌ام و شرایط 2 خانواده نمی‌توانیم ازدواج کنیم.

متهم یادآور شد: دختر جوان از من می‌خواست برای همیشه او را فراموش کنم. با اصرارهای من با خانواده‌اش صحبت کرد تا به خواستگاری‌اش بروم. ولی پس از چند بار ملاقات با خانواده‌اش، آنها نیز با این وصلت مخالفت کرده و پاسخ منفی دادند. خواستگار انتقامجو افزود: چندین بار از دختر مورد علاقه‌ام خواستم تا دوباره با خانواده‌اش صحبت کند تا شاید آنها با این وصلت موافقت کنند که نپذیرفت و خواست او را فراموش کنم و دیگر برای خانواده‌اش ایجاد مزاحمت نکنم.

انتقام خواستگار
متهم اذعان کرد: پس از این که راهی برای ازدواج با دختر مورد علاقه‌ام پیدا نکردم، تصمیم به انتقام از وی گرفتم.

بنابراین روز حادثه او را که از خانه‌اش خارج شده بود، تعقیب کرده و بعد از طی مسافتی راهش را سد کرده و قصد ربودن دختر جوان را داشتم که مقاومت کرد.

انتشار بلوتوث در شهر
متهم اضافه کرد: در همین موقع با زدن اسپری به چهره‌اش دختر جوان را بیهوش کردم و با انداختن او به داخل خودرو از آن محل دور شدم. با انتقال وی به خارج از شهر، دختر جوان به هوش آمد و با داد و فریاد ملتمسانه می‌خواست رهایش کنم. ولی توجهی نکرده و پس از آزار و اذیت او ، فیلم غیراخلاقی از وی تهیه کردم.

متهم در ادامه گفت: پس از آن دختر مورد علاقه‌ام را در یکی از محله‌های شهر رها کرده و متواری شدم. در این مدت فیلم غیراخلاقی را از طریق تلفن همراه برای دوستانم و حتی برخی از همسایه‌های شاکی بلوتوث کردم تا با از بین رفتن آبروی خانوادگی‌شان با ازدواج من با دخترشان موافقت کنند.

کلمات کلیدی: شهوت، خود خواهی


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/11:: 11:15 عصر     |     () نظر

   انسان خسیس هرگز بهره ای ازمالش نمیبرد و

اطرافیانش رادرتنگنا قرار میدهد

راز فریبکاری های میلیاردر خسیس که برای فرار

ز پرداخت مهریه ??میلیون تومانی همسرش، با

تغییر چهره و پوشیدن لباس های کهنه خود را

ورشکسته و بدهکار معرفی کرده بود با شهادت

فرزندانش فاش شد.
مرد میانسال در حالی که عینک ذره بینی به چشم و لباس کهنه به تن داشت مقابل قاضی محمدباقر غفاری- رئیس شعبه ??? دادگاه خانواده ـ نشسته بود.
دقایقی بعد قاضی رو به او گفت: شما در رابطه با مهریه ??میلیون تومانی همسرتان اعلام ناتوانی مالی با ارائه لایحه اعسار کرده و خواستار تقسیط مهریه شده اید. می توانید توضیح دهیدچرا نمی توانید مهریه را یکجا بپردازید؟
مرد در حالی که چشمانش را به زمین دوخته بود، با صدای ضعیف گفت: جناب قاضی باور کنید آهی در بساط ندارم که بتوانم مهریه 10میلیون تومانی همسرم را یکجا پرداخت کنم. البته به این مبلغ هم اعتراض دارم. چرا که مهریه

همسرم 200هزار تومان بوده نه 10میلیون تومان!

ضمن این که فکر می کنم در محاسبه مهریه اشتباهی رخ داده!
قاضی پس از قطع حرف مرد پاسخ داد: مطمئن باشید

 هیچ اشتباهی نشده و به استناد مستندات پرونده

همسرتان حدود 27 سال قبل با مهریه 200هزار تومان

به عقد شما درآمده است.
اما گویا حالا با داشتن دو پسر جوان و به خاطر اختلاف هایی که با هم پیدا کرده اید، مهریه خود را «به نرخ روز» درخواست کرده است. کارشناسان نیز پس از محاسبات لازم مهریه را ??میلیون تومان تعیین کرده اند. ضمن این که اعضای خانواده تان گفته اند شما فردی ثروتمند و کارخانه دار هستید و برای پرداخت این پول به هیچ عنوان مشکلی ندارید!
مرد با شنیدن این حرف گفت: آقای قاضی باور کنید دروغ می گویند، آنها با من دشمن هستند. من کلی بدهی دارم و در حال حاضر در یک زیرزمین نمناک در جنوب شهر زندگی می کنم و از ترس طلبکاران هم شب و روز ندارم و برای این که شناسایی نشوم مرتب تغییر چهره می دهم.
 زندگی خوبی داشتم و کارخانه دار سرشناسی بودم. اما متأسفانه به دلیل این که هدف کلاهبرداری بزرگی قرار گرفتالبته در گذشتهم ورشکست شده و همه اموال و دارایی ام را از دست دادم. به طوری که برای تأمین هزینه های زندگی ام نیازمند کمک هستم.
البته از موقعی که بدبختی به سراغم آمد، همسر و پسرانم مرا ترک کرده و نقشه کشیده اند به بهانه های مختلف از من اخاذی کنند و …
قاضی دادگاه پس از شنیدن اظهارات مرد کارخانه دار از او خواست چهار شاهد برای اثبات اظهاراتش به دادگاه معرفی کند.
همچنین همسر و فرزندان وی را نیز برای تحقیقات بیشتر فراخواند. دو پسر جوان پس از حضور در دادگاه با رد تمامی اظهارات دروغ پدرشان، فهرستی از دارایی و اموال پدرشان را به قاضی پرونده ارائه دادند.
پسر بزرگتر به قاضی غفاری گفت: پدرم از افراد سرشناس و ثروتمند است که املاک و اموال زیادی در تهران و شهرهای مختلف دارد. اما متأسفانه حاضر نیست خود و خانواده اش در رفاه و آسایش باشند، چرا که خسیس است.
به همین خاطر من و برادرم همیشه آرزو داشتیم زندگی خوبی داشته باشیم و غذا و میوه خوب بخوریم اما افسوس که پدر همه چیز را از ما دریغ کرد.حال آنکه همه فامیل و آشنایان به خاطر اخلاق و رفتار پدر از ما دوری می کردند.
حتی مادرمان برای تأمین هزینه های زندگی از خانواده اش کمک گرفت. پدرمان هم برای اینکه مردم ندانند او پولدار است لباس های کهنه می پوشد، البته ما هم وضعیت بهتر از خودش نداشتیم.

وی در ادامه گفت: «پدرمان تصور می کند ما و مادرمان نقشه کشیده ایم تا اموالش را تصاحب کنیم.
در نتیجه برخی از اموال و دارایی هایش را به نام برادرانش منتقل کرده است. ما هم از این زندگی نکبت بار خسته شده و او را برای همیشه ترک کرده ایم.
در حال حاضر نیز در خانه یکی از اقوام زندگی می کنیم. ضمن اینکه مادرم مهریه اش را به اجرا گذاشته است و من و برادرم به خاطر اینکه ??سال او به ما خرجی نداده از او شکایت کرده ایم. پرونده ها نیز در دادگاه تحت رسیدگی است .»
قاضی پرونده پس از تحقیقات تکمیلی و رسیدگی به پرونده مردکارخانه دار را محکوم به پرداخت کامل مهریه ?? میلیون تومانی کرد.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/5:: 1:30 صبح     |     () نظر
    همیشه مراقب باشید
 

فکر نمی کنم نیازی به توضیح باشه. حواستان را جمع کنید…..

دوربین مخفی در بوتیک زنانه

 

دوربین مخفی در بوتیک زنانه

دوربین مخفی در بوتیک زنانه

دوربین مخفی در بوتیک زنانه

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/5:: 12:36 صبح     |     () نظر
آنگاه که جوانمردی ازورزش میرود
 

پس از آن که بازیکن تیم فوتبال استیل‌آذین تهران در جریان بازی تیمش مقابل تیم فوتبال سایپا البرز در برابر دوربین‌های تلویزیونی از کلمات ناشایست و رکیک استفاده کرد و این حرکت به صورت غیر منتظره روی آنتن شبکه تهران رفت، تعدادی از مسئولان فرهنگی ضمن تماس با مدیران ورزش کشور خواستار برخورد جدی با این معضلات فرهنگی شدند تا دیگر خانواده‌ها شاهد بروز چنین ناهنجاری‌های از فوتبالیست‌های شناخته شده نباشند.
به فاصله چند ساعت از این درخواست‌ها، مجری

برنامه ورزش از شبکه پنج در برنامه زنده تلویزیونی

 خبر از بازداشت چند بازیکن سرشناس فوتبال

 ایران قبل از بازی استقلال و پرسپولیس داد و گفت:

 «تعدادی از بازیکنانی که عکس‌شان روی بنر در

 ورزشگاه نصب شده بود، چند روز قبل بازداشت

 شده بودند و در بازداشتگاه به‌سر می‌بردند.»
با پخش این خبر از رسانه ملی، بار دیگر تلفن مسئولان دستگاه ورزش به صدا درآمد، اما این پایان کار نبود، چون منابع آگاه، همزمان با انتشار این اخبار از وقوع یک معضل اخلاقی توسط فوتبالیست‌های یک تیم لیگ برتری در یکی از شهرستان‌های کشور خبر دادند و مدعی شدند، سه بازیکن یک تیم لیگ برتری به دلیل رفتار غیرشرعی در فرودگاه این شهرستان تحت تعقیب هستند و حکم جلب آن‌ها صادر شده است.
این منابع افزودند این سه بازیکن در حاشیه سفر تیم‌شان به یکی از شهرهای کشور در فرودگاه با خانمی که خود را هوادار تیم طرف قرارداد آنها معرفی کرده، اقدام به دست دادن و روبوسی کردند که این اتفاق از چشم ماموران انتظامی دور نمانده و آنها با گزارش این ماجرا به مسئولان ذی‌ربط زمینه برخورد قانونی را فراهم آورده‌اند.
انتشار این خبر مدیرعامل سرشناس این تیم لیگ برتری را به تکاپو انداخته تا مانع از جلب بازیکنان تیم پر ستاره‌اش شود اما به وی اعلام شده که این بازیکنان باید پاسخ‌گوی رفتار خود باشند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/5:: 12:33 صبح     |     () نظر

آیا باور دارید که عصبانیت نوعی از دیوانگی است. این مطلب راحتما بخوانید

دانش آموز یک مدرسه راهنمایی در نیک شهر استان سیستان

 و بلوچستان بر اثر تنبیه بدنی معلمش جان خود را از دست داد.

به گزارش خبرگزاری ایلنا، این حادثه هولناک هفته گذشته در یکی از روستاهای نیک شهر واقع در استان سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد که براثر آن معلم مدرسه راهنمایی شهید باهنر پس از آنکه دانش آموز این مدرسه به نام سعید کتاب درس خود را به همراه نداشت با عصبانیت با گوشه کتاب بر سر این نوجوان می‌کوبد.

این دانش آموز پس از این واقعه به شدت دچار سردرد می‌شود و با وخیم شدن حالش به بیمارستانی در چابهار و پس از آن به زاهدان انتقال می یابد ولی پس از یک هفته بستری شدن در بیمارستان جان خود را از دست می‌دهد.

بنابراین گزارش، پس از این حادثه معلم که از استخدامی‌های جدید آموزش و پرورش بوده، توسط ماموران انتظامی بازداشت شد.


کلمات کلیدی: عصبانیت، تنبیه بدنی


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/5:: 12:11 صبح     |     () نظر
          اگر دین و وجدان نباشد...
با شنیدن این حرف از دهان کارگردان دنیا دور سرم چرخید، زیرا او از بازیگرانی نام می‌برد که همگی متاهل و صاحب خانواده بودند. کسانی که حتی همسرانشان از هنرمندان سینما و تئاتر و تلویزیون هستند…
رهوا-چندی پیش در حین پخش سریالی از یکی از شبکه‌ها،در آن سریال دختری بازی می‌کرد که به خوبی او را می‌شناختم چرا که در یکی از فیلم‌های کوتاه من بازی کرده بود. زمانی که پخش این سریال آغاز شد با او تماس گرفتم و خواستم که برای بازی در این مجموعه به او تبریک بگویم اما وقتی که با او صحبت کردم دیدم با ناراحتی می‌گوید که دیگر در آن مجموعه کار نمی کند و وقتی که علت را جویا شدم او به شدت شروع به گریه کرد و از من کمک خواست.
او را به آرامش دعوت کردم و از وی خواستم تا ماجرا را شرح دهد. و او ماجرایش را این گونه تعریف کرد:

با نگاه‌های معنی دار کارگردان روبرو شدم
«وقتی که قرارداد بازی در آن مجموعه را بستم و چند روز بعد به محل ضبط مجموعه رفتم با نگاه‌های معنی دار کارگردان روبرو شدم و هر بار که این اتفاق رخ می داد به خودم نهیب می‌زدم که دارم اشتباه می‌کنم، زیرا آقای کارگردان صاحب همسر است و در نتیجه با خود فکر نمی‌کردم که دچار سوءتفاهم شده‌ام»

بالاخره کارگردان با پرویی پیشنهاد خود را مطرح کرد
خلاصه مدتی گذشت و کارگردان حسابی از کار من راضی بود و هوای مرا داشت تا جایی که به نویسندگان توصیه می کرد برای من دیالوگ بیشتری بنویسند و من هم حسابی خوشحال بودم تا اینکه یک روز بالاخره اتفاقی که از آن می‌ترسیدم رخ داد و آقای کارگردان حرفی را که نباید می‌گفت بر زبان آورد و با پررویی تمام پیشنهاد خود را با من مطرح کرد. من نیز با عصبانیت تمام به او جواب منفی دادم و از ترس ریختن آبرو و از دست دادن کار به هر نحوی که بود قضیه را ماست مالی کردم به طوری که حتی سعی می‌کردم در طول روز کمتر با کارگردان هم صحبت شوم.


چند روزی به همین منوال گذشت و کارگردان دیگر صحبتی در آن رابطه با من نکرد و من خوشحال از اینکه ماجرا تمام شده است، به کار خودم ادامه می‌دادم تا اینکه بعد از یک هفته برای بار دوم پیشنهاد بی‌شرمانه خود را با من مطرح کرد و من هم باز با گریه از زیر بار حرفش شانه خالی کردم. اما او پس از چند روز برای بار سوم پیشنهادش را به من داد و وقتی که برای بار سوم به او جواب منفی دادم در کمال بی ادبی رو به من کرد و گفت: ببین در این مجموعه ما باید چند ماه با یکدیگر زندگی کنیم و در ظرف این مدت هم هر کسی جفت خودش را پیدا کرده مثلا آقای… که بازیگر است با خانم… دوست شده یا آقای…. با خانم….. و خیلی‌های دیگر،خوب ناسلامتی من کارگردان هستم و باید با چند نفر دوست باشم که یکی از آنها باید تو باشی.
با شنیدن این حرف از دهان کارگردان دنیا دور سرم چرخید، زیرا او از بازیگرانی نام می‌برد که همگی متاهل و صاحب خانواده بودند. کسانی که حتی همسرانشان از هنرمندان سینما و تئاتر و تلویزیون هستند.

قبول نکردم تسویه حساب کردند
دیگر نتوانستم تحمل کنم، برای همین به سرعت آنجا را ترک کردم. همان شب برنامه ریز سریال به من زنگ زد و گفت شما فردا بازی نداری و آماده باش تا نوبت بازی تو شود، اما این آماده بودن ? روز به طول انجامید و وقتی که در روز پنجم با مدیر تولید کار تماس گرفتم به من گفت که کارگردان به نویسندگان دستور داده تا دیگر هیچ نقشی برای تو ننویسند، بنابراین فردا بیا و تسویه حساب کن.

کارگردان پشت سرم ماجرا را برعکس جلوه داد
دنیا دور سرم چرخید و اشک در چشمانم حلقه زد و از سر ناچاری قضیه را با پدرم در میان گذاشتم. او هم در حالیکه از عصبانیت نزدیک بود سکته کند به کارگردان زنگ زد و با او صحبت کرد اما کارگردان منکر همه چیز شد و به پدرم گفت که دختر شما دروغ می‌گوید من صاحب زن و زندگی هستم و همسرم را هم خیلی دوست دارم فقط مدیر گروه به من گفته تا دیگر از دختر شما برای ادامه مجموعه استفاده نکنم. بعد هم فهمیدم که کارگردان به همه عوامل در پرسش عدم حضور من گفته است که چون من از نویسنده خواسته‌ام اگر نقش مرا بیشتر کند، در عوض با او رابطه برقرار می‌کنم من را اخراج کرده است.
هر چیز را که می‌گفت می‌توانستم تحمل کنم، اما این تهمت بزرگ برایم قابل تحمل نبود، به همین دلیل به نزد کارگردان رفتم و او را تهدید کردم که همه چیز را به تهیه کننده و دیگر مسوبین خواهم گفت و نویسنده را هم می‌آورم تا شهادت دهد که حرف تو دروغ بوده است. اما او در کمال خونسردی رو به من کرد و گفت: همه عوامل این مجموعه از دوستان چندین ساله من هستند و مطمئن باش مرا به خاطر تو خراب نخواهند کرد تازه عوامل این کار از طریق من دارند نان می‌خورند پس هیچ وقت درصدد قطع نان خود برنخواهند آمد، تو هم اگر این قضیه را با کسی در میان بگذاری مطمئن باش کاری می‌کنم که مجبور شوی تا آخر عمر دور کار بازیگری را خط بکشی.

اکنون مستاصل و درمانده ام


کلمات کلیدی: نقش دین، وجدان


نوشته شده توسط عـبــاس عـلـــی پـــــور از قــم 89/9/4:: 11:58 عصر     |     () نظر